جدول جو
جدول جو

معنی خط افق - جستجوی لغت در جدول جو

خط افق
(خَطْ طِ اُ فُ)
دایرۀ افق. (آنندراج). رجوع به افق در این لغت نامه شود:
برنگ خط افق تا زمین شود یکسان
اگر شکوه تو گردد بچرخ سایه فکن.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خط افق
سمیره کرانه چنبر کرانه
تصویری از خط افق
تصویر خط افق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خطاف
تصویر خطاف
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خافق
تصویر خافق
لرزنده، جنبنده، تپنده
فرهنگ فارسی عمید
(خَطْ طا)
پرستک. (تفسیر ابوالفتوح مروزی). پرستو. فراستوک. پرستوک. فراشتوک. عصفورالجنه. چلچله. (یادداشت بخط مؤلف). ابابیل. (غیاث اللغات) : خدای تعالی مرغانی را بفرستاد همچون خطاف که آنرا پرستوک خوانند تا بلب دریا شدند، هر یکی سه پاره گل برگرفتند دو بپای و یکی بمنقار و بهوا اندرپریدند و بر زبر سر آن لشکر بایستادند. (ترجمه طبری بلعمی).
مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو
چون بخوردن قصد سوی عنبر شهبا کند.
منوچهری.
سر او چون دم خطاف دو نیم.
خاقانی.
عجب نبود که اختطاف خطاف از زبان ضعیف و تعرض پشۀ حقیر کوتاه گردد. (سندبادنامه).
گر عنایت کند نگه دارد
تن پشه ز خطفۀ خطاف.
(سندبادنامه).
پرستک را به تازی خطاف گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به فارسی پرستوک و به ترکی قرلانقوج به دیلمی چچلا نامند و از طیور معروفه است گوشت او در سیم گرم و خشک و کباب آن مفتح سدد و دافع سنگ مثانه و رافع یرقان و امراض سپرز و آشامیدن یک مثقال از خشک مسحوق او جهت قوت باصره و غرغرۀ آن با آب جهت خناق و جمیع امراض حلق نافع و طلای سوختۀ او، همین آثار دارد و اکتحال محرق او مقوی باصره. (از تحفۀحکیم مؤمن). نوعی مار که رنگ او همچون رنگ خطاف است. (یادداشت بخط مؤلف) ، آهن کج که محور بکرۀ چاه بروی گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آهن کج و سرتیز. (منتهی الارب) (از تاج العروس). عقاقه. (بحر الجواهر).
- خطاف جبلی، عوهق. رجوع به عوهق در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ خَ)
نوشته ای که حروف آن باریک و کوچک بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ)
چهار نقطۀ اصلی افق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) ، برآمدنگاه بادهای چهارگانه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا)
نوعی است از ماهی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هََ اُ فُ)
در تداول دو کس را گویند که دارای تجانس فکری و روحی باشند
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ اَ رَ)
نام خط چهارم باشد از جملۀ هفت خط جام جم وآنرا خط سیاه نیز گویند. (برهان قاطع) :
لعل در جام تا خط ازرق
شعله در چرخ اخضر اندازد.
خاقانی.
می احمر از جام تا خط ازرق
ز پیروزه لعل بدخشان نماید.
خاقانی.
می تا خط ازرق قدح کش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ اَ)
نام خط پنجم است از جام جمشید و آنرا خط خطر گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ اَوْ وَ)
حرف اول از حروف که الف باشد، عرش، مکۀ معظمه. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ اُ فُ)
هر خطی که در موازات افق رسم کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خط اثر
تصویر خط اثر
سمیره توش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط اول
تصویر خط اول
نخستین وات، گواژ (کنایه) خدایخانه، تختگاه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافق
تصویر خافق
لرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاف
تصویر خطاف
دزد، شیطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط افقی
تصویر خط افقی
سمیره کرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاف
تصویر خطاف
((خَ طّ))
پرستو، چنگال درندگان، چنگک، جمع خطاطیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خافق
تصویر خافق
مضطرب، غایب، پنهان، خالی
فرهنگ فارسی معین