پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
پَرَستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بَلوایه، چِلچِله، پَرَستوک، بالوایه، بَلَسک، باسیج، پَرَستُک، فَرَشتو، اَبابیل، فَرَستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
پرستک. (تفسیر ابوالفتوح مروزی). پرستو. فراستوک. پرستوک. فراشتوک. عصفورالجنه. چلچله. (یادداشت بخط مؤلف). ابابیل. (غیاث اللغات) : خدای تعالی مرغانی را بفرستاد همچون خطاف که آنرا پرستوک خوانند تا بلب دریا شدند، هر یکی سه پاره گل برگرفتند دو بپای و یکی بمنقار و بهوا اندرپریدند و بر زبر سر آن لشکر بایستادند. (ترجمه طبری بلعمی). مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو چون بخوردن قصد سوی عنبر شهبا کند. منوچهری. سر او چون دم خطاف دو نیم. خاقانی. عجب نبود که اختطاف خطاف از زبان ضعیف و تعرض پشۀ حقیر کوتاه گردد. (سندبادنامه). گر عنایت کند نگه دارد تن پشه ز خطفۀ خطاف. (سندبادنامه). پرستک را به تازی خطاف گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به فارسی پرستوک و به ترکی قرلانقوج به دیلمی چچلا نامند و از طیور معروفه است گوشت او در سیم گرم و خشک و کباب آن مفتح سدد و دافع سنگ مثانه و رافع یرقان و امراض سپرز و آشامیدن یک مثقال از خشک مسحوق او جهت قوت باصره و غرغرۀ آن با آب جهت خناق و جمیع امراض حلق نافع و طلای سوختۀ او، همین آثار دارد و اکتحال محرق او مقوی باصره. (از تحفۀحکیم مؤمن). نوعی مار که رنگ او همچون رنگ خطاف است. (یادداشت بخط مؤلف) ، آهن کج که محور بکرۀ چاه بروی گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آهن کج و سرتیز. (منتهی الارب) (از تاج العروس). عقاقه. (بحر الجواهر). - خطاف جبلی، عوهق. رجوع به عوهق در این لغت نامه شود
پرستک. (تفسیر ابوالفتوح مروزی). پرستو. فراستوک. پرستوک. فراشتوک. عصفورالجنه. چلچله. (یادداشت بخط مؤلف). ابابیل. (غیاث اللغات) : خدای تعالی مرغانی را بفرستاد همچون خطاف که آنرا پرستوک خوانند تا بلب دریا شدند، هر یکی سه پاره گل برگرفتند دو بپای و یکی بمنقار و بهوا اندرپریدند و بر زبر سر آن لشکر بایستادند. (ترجمه طبری بلعمی). مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو چون بخوردن قصد سوی عنبر شهبا کند. منوچهری. سر او چون دم خطاف دو نیم. خاقانی. عجب نبود که اختطاف خطاف از زبان ضعیف و تعرض پشۀ حقیر کوتاه گردد. (سندبادنامه). گر عنایت کند نگه دارد تن پشه ز خطفۀ خطاف. (سندبادنامه). پرستک را به تازی خطاف گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به فارسی پرستوک و به ترکی قرلانقوج به دیلمی چچلا نامند و از طیور معروفه است گوشت او در سیم گرم و خشک و کباب آن مفتح سدد و دافع سنگ مثانه و رافع یرقان و امراض سپرز و آشامیدن یک مثقال از خشک مسحوق او جهت قوت باصره و غرغرۀ آن با آب جهت خناق و جمیع امراض حلق نافع و طلای سوختۀ او، همین آثار دارد و اکتحال محرق او مقوی باصره. (از تحفۀحکیم مؤمن). نوعی مار که رنگ او همچون رنگ خطاف است. (یادداشت بخط مؤلف) ، آهن کج که محور بکرۀ چاه بروی گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آهن کج و سرتیز. (منتهی الارب) (از تاج العروس). عقاقه. (بحر الجواهر). - خطاف جبلی، عوهق. رجوع به عوهق در این لغت نامه شود
نام خط چهارم باشد از جملۀ هفت خط جام جم وآنرا خط سیاه نیز گویند. (برهان قاطع) : لعل در جام تا خط ازرق شعله در چرخ اخضر اندازد. خاقانی. می احمر از جام تا خط ازرق ز پیروزه لعل بدخشان نماید. خاقانی. می تا خط ازرق قدح کش. خاقانی
نام خط چهارم باشد از جملۀ هفت خط جام جم وآنرا خط سیاه نیز گویند. (برهان قاطع) : لعل در جام تا خط ازرق شعله در چرخ اخضر اندازد. خاقانی. می احمر از جام تا خط ازرق ز پیروزه لعل بدخشان نماید. خاقانی. می تا خط ازرق قدح کش. خاقانی